وبلاگ رایگان دانلود فیلم و سریال رایگان ساخت وبلاگ رایگان
حذف در پنل کاربری [X]
بر بال نسيم

بر بال نسيم

هركسي از ظن خود شد يار من / از درون من نجست اسرار من

اميد

دل تنهاي غم گرفته اي مي انديشيد – آري دل

 هم مي انديشد – كه در خزان طوفان زده اي كه

 رنگ زرد به در و ديوار كوبيده و برگ ها را

 ريخته و سمفوني زوزه باد بر دشت خالي مي

 نوازد و كسي هم نيست كه دستمالي به دستت

 دهد يا كلاه باد برده ات را به تو برگرداند

 ، يا كبريتي به بخاري خاموش اطاقت اندازد ،

 پس دنيا همين است و بايد عادت كرد .... بايد

 به تنهايي عادت كرد ، كه نه  كسي هست و نه

 فرياد رسي . سنگين تريم كه بگوييم تنهايي

 بهترين درمان درد است و از تن ها بلا خيزد !

 كسي هم كه از آينده با خبر نيست ، و گذشته

 را هم كه نمي توان بازگردانيد . پس ، در همين

 خزان فسرده و بيمار ، و برزخ بين مرگ و

 زندگي ، بايد سوخت و ساخت .

اما سوسوئي از اميد گفت ، مگر نه اين است كه

 خدا گوشه اي از دانسته هاي خود را آشكار

 كرده و به ما نشان مي دهد ؟ مگر نميداني كه

 بهاري كه رفت ، باز هم بر مي گردد و خورشيدي

 كه غروب كرد ، فردا دوباره طلوع خواهد كرد

 ؟ مگر در تاريكي شب به گرماي آفتاب فردا

 اميدوار نيستي و مگر در زير برف زمستاني ،

 جوانه گل نوروزي و دانه هاي طلايي گندم

 تابستان را نمي بيني ؟ دل گفت : آري مي

 بينم . اميد گفت : پس برخيز ، آفتاب در همين

 نزديكي است .



برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۱۶ تير ۱۴۰۲ساعت: ۱۲:۱۱:۱۶ توسط:نسيم موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

تنهايي

تنهايي . چه كلمه جمع كاملا مفردي ! تن هايي كه فقط ، يك تن

 است . بي ديگران ، فقط با خود ، شايد حتي با خود هم نه ! " بي "

 خود . بريده از همه چي . غريب . در سكوت . نه سكوتي كه صداي

 نفسي بيايد ؛ بي هيچ صدايي ، بي هيچ علامتي ، نه نشاني و نه

 نشانه اي . فقط ، تنها . مي شود آيا ؟ چه كساني چنين اند ؟ تنهايي

 يك نوع است ؟ بي كسي " يك " جور است ؟ يكي در اطاقي تنهاست

 ، ديگري در كيوسك تلفن ، و ديگري در يك شهر ؛ در ميان ميليونها تن

 ديگر ، ولي تنها .

تنهاست ، چون نمي دانند هست ؟ نمي دانند كجاست ؟ يا نه ، هم

 مي دانند هست و هم ميدانند كجاست ، اما احساسش نمي كنند .

 بودنش را مي دانند ، اما چگونه بودنش را نمي دانند . درونش را نمي

 دانند ، و او تنهاست . انگار ، عمدا گمش كرده اند . و اما نه ! ده ها و

 صد ها تن با اويند ، حتي انگشت اشاره به سوي او دارند ؛ دور و برش

 را هزاران نفر گرفته اند ، ولي او باز تنهاست . او را مي بينند ، اما او را

 نمي فهمند . آري نمي فهمند .



برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۱۶ تير ۱۴۰۲ساعت: ۱۲:۱۱:۱۵ توسط:نسيم موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

عشق

براي دوستي كه صحبت از والنتاين كرده بود ، گفتم :

آه كه اگر والنتاين نبود ، ما و همه ملت هاي شرق ، در غيبت عشق چه مي كرديم ! واي كه اگر او نبود ، امير خسرو دهلوي لال مي شد و حافظ لكنت مي گرفت و ملتي كه پيغمبرش گفت از دنياي شما سه چيز دوست دارم : زن و عطر و نماز ، در كلاس عشق شناسي نمره صفر مي گرفت . براي ما شرقي ها و بويژه ايراني ها ، هم خلاصه كردن  عشق در يك روز غلط است ، و هم تقليد از غرب . شرق ، مظهر عشق است و ايران منبع آن . هر 365 روز سال روز عشق است . هر روز ، روز آراستن و هر شب شب  هديه محبت  عرضه كردن است . غربي ها هنوز كشيشان خود را از ازدواج منع مي كنند و راهبه هاي خود را از نعمت عشق ممنوع مي دانند . چه خوب مي شد اگر آنها خود را معلم عشق قلمداد نمي كردند و ما هم باورمان نمي شد ...

غربي ها تلاش كرده اند همه مفاهيم خوب را به نفع خود مصادره كنند و در عوض ، همه عناصر منفي را به شرق نسبت دهند . براي ما فيلم ۳۰۰ مي سازند ولي هرگز نمي گويند تخت جمشيد ما را چگونه سوزاندند . همه جوايز نوبل را براي خود كادو پيچ مي كنند و چون به خلوت عراق مي آيند همه دانشمندان را از بيخ و بن قتل عام مي كنند . تاريكي قرون وسطي مال آنهاست ، ولي به روي مباركشان نمي آورند . هر دو جنگ جهاني ماهيتي اروپايي دارد ، اما سخاوتمندانه ، آسيا را هم در آن شريك مي كنند . مي توانستند بمب اتمي را به شهر هاي آلمان نازي بيندازند،اما به دو شهر ژاپني هديه مي كنند .

بايد عشق را هم از آنها آموخت ؟ و نه از ليلي ؟ و نه از منيژه ؟ ...



برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۱۶ تير ۱۴۰۲ساعت: ۱۲:۱۱:۱۴ توسط:نسيم موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

دلتنگي

 آدمي ، عمق وجودي دارد و اوج پروازي . عميق چون اقيانوس ، و بلند بالا ، چون

آسمان . او در كائنات نمي گنجد ، آسمان برايش چون لباس دوران بچگي تنگ است ،

 پرواز روح او ر ا ، كسي جز خدا حريف نيست ، به اعماق قلب او حتي فرشتگان

نمي رسند .

اين وسعت بيكرانه ، و تك سوار جاودانه ، هيچ مرزي را نمي شناسد ، به هيچ

محدوده اي تن در نمي دهد ، و دلي دارد به اندازه عرش خدا .

 اما اين دل بزرگ ، اين دل خدايي ، اين دل بيكرانه و فراتر از هر فسانه ، گاه ، تنگ

مي شود ، به اندازه حبه ذرت ، نه ... دانه اسپند ، باز هم كوچكتر ، به اندازه دانه

ارزن ...

دلتنگي ، انسان را چنان فشار مي دهد كه آرزو مي كند همان لباس هاي دوران بچگي

 اش را بپوشد . آسمان را رها كند ، و در همان كوچه هاي خاكي بدود و در كنج

آشپزخانه براي قايم شدن رفيق خيالي خود ، چشم بگذارد . چشم بگذارد و جايي را

نبيند . همه جا تاريك باشد . بماند و بماند و بماند ، تا كسي بيايد و او را پيدا كند .

همواره ميخواست كسي را پيدا كند ، و اكنون ميخواهد كسي او را پيدا كند .... و آن

دانه ارزن را بچيند ...



برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۱۶ تير ۱۴۰۲ساعت: ۱۲:۱۱:۱۳ توسط:نسيم موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

خورشيد شب

خورشيدي را مي شناسي كه شبها طلوع

 مي كند ؟ وقتي كه دلش براي ستارگانش تنگ

 مي شود و مهربان به سركشي آنها مي آيد ،

 وقتي كه مي خواهد بوسه بر پيشاني ماه

 بگذارد و  به او شب به خير بگويد ، وقتي كه

 ميخواهد  براي ستاره سحري ، صبح

 باشكوه فردا را  بشارت دهد و وقتي كه

 مي خواهد دل مشتاقان  گرمايش را با حضوري

 ناگهاني ، به  وجدي انفجار آميز و سروري 

 سرمدي برساند . چه كسي مي تواند باور

 كندحضور آفتاب در دل  شب را ؟ فرشته وار

 پرده شب را كنار مي زند  و به غمزه اي

 رختخواب آسمان را مرتب مي كند  و دامن

 بر كهكشان مي سايد و پهنه گيتي را نوازش مي

 كند و چون خيالش راحت شد ، دمي مي آسايد ؛

 كه فردا باز ، بايد مهرباني كند ....



برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۱۶ تير ۱۴۰۲ساعت: ۱۲:۱۱:۱۳ توسط:نسيم موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

زيباترين ترانه

زيبا ترين ترانه عمر ، آوازي چنان خموش است كه تنها به گوش دل برسد و نغمه اي

 چنان حزين  ، كه با نت اشك نوشته ، و  به مضراب مژه  نواخته شود  .

 اين ، همان آواي مرغ سحر است كه ذره ذره وجودش را در آتشدان شوق مي ريزد و

 اخگر ذوب شده روح مواجش را در آسمان مي پاشد و تقديم به محبوب مي كند ، و ما

 همينقدر – و فقط همينقدر - مي فهميم كه آن سوخته را جان شد و آواز نيامد.... و

 چه آوازي رساتر و بلند تر از اين ، كه هيچ گوش نامحرمي نمي شنود  و كدام نغمه

 اي ، سكر آور تر و مدهوش كننده تر از آن ، كه تنها با نگاه آشنا مي توان شنيد و با

 قلب لرزان مي شود حس كرد ؟

 



برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۱۶ تير ۱۴۰۲ساعت: ۱۲:۱۱:۱۲ توسط:نسيم موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

رفتن

يك بار به دنيا  آمده ايم ، اما ميداني ؟ كه هر لحظه مي رويم ؟ رفتن و رفتن و رفتن .

 و تو ، و من ،  به آخرين رفتن مي انديشيم . چرا ؟ اين همه رفتن ، اين همه پريدن از

 جويبار هاي زمان ، اين همه جا خالي دادن به فرصت ها ، اين همه اخم به خنده هاي

 زندگي ، اين همه كشتار لحظه ها ......

هر لحظه مان ، رفتن ي است . خدا رحمت كند من يك لحظه پيش را . خدا بيامرزد

 من ديروز را . عكس پارسالم  را كه مي بينم ، فاتحه اي برايش مي خوانم .

لازم نيست تو فيلسوف باشي تا بفهمي تقويم را چند بار از اول تا آخر فقط به تعطيلي

 گذرانده اي و هر جشن تولدت ، سالگرد موزيكالي بوده است .

و من امروز به آنها كه سرخ رفتند مي انديشم . يادشان به خير .

 



برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۱۶ تير ۱۴۰۲ساعت: ۱۲:۱۱:۱۲ توسط:نسيم موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

جامعه شناسي

چه شناختي از جامعه داريم ؟ از جهان چه ؟

 يادش به خير در دوران كودكي مسابقه حفظ

  اسامي شهر ها ، مراكز استان ها و پايتخت

 كشور ها را داشتيم . هر كس كه بيشتر از همه

 اسم  پايتخت ، يا مركز استان بلد بود ، لابد

 جامعه شناسي اش از همه قوي تر بود . اكنون

 شايد تعداد پايتخت هاي حافظه ما ، بيشتر

 باشد ، حتي ممكن است بعضي از مراكز استان ها

 را رفته و ديده باشيم ؛ آيا جامعه شناس شده

 ايم ؟ بعضي ها اهل مطالعه هستند و اطلاعاتي

 از فرهنگ و سنن كشور هاي خارجي دارند . مي

 توان اين دسته را جامعه شناس ناميد ؟ چه

 كنيم كه امروزه و در دنياي ارتباطات و

 اينترنت ، كه من اكنون با شما در هر كجاي

 دنيا كه هستيد ، صحبت مي كنم ، در يك

 ساختمان چهار طبقه ، طبقه اولي ها خبر از

 طبقات ديگر ندارند ، تا چه رسد به اين ور

 خياباني ها از آن ور خياباني ها ، و اين

 محله از آن محله ، و پايين شهر از بالاي شهر .

 تا چه رسد به اين كشور از آن كشور ؛ به

 ويژه با كتاب هاي دستچين شده  اي كه براي

 ما ترجمه شده و مي شود ، و اخبار گزينش شده

 كه براي ما پخش مي شود ، تا ما كشور هاي

 آنها را آنگونه بشناسيم كه آنها خود مي

 خواهند ، و در مورد آنها ، طوري فكر كنيم

 كه خود ، مي طلبند .

شايد كسي بگويد ، جامعه شناسي كيلو چند !

 حالا اگه جامعه و دنيا رو شناختيم ، چي

 گيرمان مياد ؟ !



برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۱۶ تير ۱۴۰۲ساعت: ۱۲:۱۱:۱۱ توسط:نسيم موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

شكست

شنيدي ؟

صداي شكستنش را ؟

همچو پاره شدن يك درخت تنومند از كمر ...

و فرو ريختن سهمگين شاه سنگي از دل كوه

چه وحشتناك ....

بسان شقه شدن دماوند

شنيدي ؟

صيحه اي بود عجيب ...

طنيني داشت شگرف

هنگامه اي شد ،

شكست ....

چه غباري پاشيد بر چهره كهكشان

تيره كرد آسمان را

ستاره ها گريستند

فرشته ها ترسيدند ....

هنگامه قيامت است آيا ؟

چه شكست مگر ؟

دلي ....

 



برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۱۶ تير ۱۴۰۲ساعت: ۱۲:۱۱:۱۰ توسط:نسيم موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

كجايي

اي شاهد شاهدان كجايي ؟...................... وي آب رخ بتان كجايي ؟

اي جان هرآنچه در جهان است................ اي روشني جهان كجايي ؟

اي هيچ مكان ز تو تهي نه.................. وي پر ز تو لامكان كجايي ؟

اي چشم و چراغ عالم دل ..................اي جان جهان و جان كجايي ؟

من تاب فراق تو ندارم.........................اي از نظرم نهان كجايي ؟

اي كام دل شكسته من ........................وي آرزوي روان كجايي ؟

ديدار به كس نمي نمايي...................اي در همه جا عيان ، كجايي ؟

بي روي تو دل بود فسرده....................اي گرمي عاشقان كجايي ؟

از فيض تو سوخت فيض ، دل را...........او را تو ميان جان ، كجايي ؟

فيض كاشاني

 



برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۱۶ تير ۱۴۰۲ساعت: ۱۲:۱۱:۱۰ توسط:نسيم موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

فراموشي

 به يك مسيحي ياد مي دهند كه صليبي را بر گردنش آويزان كند ؛ حتي بر قبر او

 صليب مي كارند تا نه فقط  در طول حياتش ، كه حتي تا روز رستاخيز ، از ياد نبرد

 كه مسيحش را ناجوانمردانه بر صليب ميخكوب كرده اند . بر گوش يك مسلمان از

 روز اول حضورش در اين دنيا ، مرام نامه اش را در هفت جمله در گوشش مي

 خوانند و حتي  درون قبر نيز همانها را بار ديگر تكرار و تاكيد مي كنند .

چه حكمتي است ؟ ... چنين مي فهمم كه در زندگي ، چيز هايي وجود دارد كه انسان

 نبايد فراموش كند . شايد درجه انسان بودن ، و رتبه زنده بودن هر شخص ، به اندازه

 فراموش كردن يا به ياد داشتن آن چيز هاست . خدا نيز، در آن سپيده دم آفرينش ، از

 همه بشريت اقرار گرفته است كه او را فراموش نكنند . و براستي كه فراموشكاري ،

 بيماري بزرگ انسان هاست ....



برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۱۶ تير ۱۴۰۲ساعت: ۱۲:۱۱:۰۹ توسط:نسيم موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

خورشيد تر از خورشيد

كيست كه ميگويد شب ، قبل از آفتاب خلق شده

 است ؟ كيست كه به سرفرازي خورشيد ايمان

 ندارد ؟ چه انديشه اي است كه لذت دلچسب

 گرماي وجود را انكار كند و براي روشن ماندن

 اين چراغ جاويي آفرينش ، نور از آفتاب

 عاريت بگيرد ؟ مگر قلب ، خود ، خورشيد نيست

 و تابناكتر از آن  ؟ خورشيد كدام كهكشان

 ياراي برابري با قلب طپنده اي  را دارد كه

 هر ظربه اش توان در هم كوفتن همه كهكشان ها

 را دارد ؟ شعاع كدام خورشيد ، مطبوع تر از

 ترنم نغمه دلهاي عاشقان است ؟ كدام كهكشان

 عظيم تر و وسيع تر از سينه اي است كه قلب

 سوزاني در اوست ؟ چه شعله اي دارد آن

 چشم كه بيكران ها را مي سوزاند و اگر لحظه

 اي بر هم نشيند هزاران آفتاب ،  كور و بي

 مصرف مي شوند ؟ مگر نه اين است كه اگر من 

 چشمانم را باز نكنم ، خورشيد ول معطل است ؟

 پس كيست كه ميگويد خورشيد ، نور چشم ديده

 هاست ؟ آآي اقيانوس مهربان وجود ، آيا

 درخشان تر از تو هم كسي هست ؟ اي هستي ، من

 در تو هيچ تاريكي نمي بينم . خورشيد فقط تكه

 اي از توست كه به رنگ زرد نقاشي شده است ؛

 و شب ، پرده موقتي است كه بر تالار رنگارنگ

 زيبايي ها آويخته اند .  

 



برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۱۶ تير ۱۴۰۲ساعت: ۱۲:۱۱:۰۸ توسط:نسيم موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

وسعت درياي احساس

در باغي بزرگ و باشكوه ، هزاران شاعر شيوا

 سخن ، و سخنور شيرين زباني را مي بيني كه

 دوشادوش هم نشسته اند و از زبان هر يك ،

 ترنمي دلنشين تراز نواي جويبار و گوشنواز

 تر از نغمه پرندگان جاري است . در اين محفل

 گرم و صميمي ، بيان رودكي سمرقندي را مي

 شنوي و نوبت به نوبت مي آيي تا به  شهريار

 تبريزي مي رسي و از  حضورت ، احساس قرنها

 طراوت و زندگاني مي كني و جغرافياي بزرگي

 به نام ايران را . نامهايي را مي شنوي و

 اسم هايي را مي يابي كه حتي تو فراموش كرده

 اي ، اما نه رودكي سمرقندي فراموش كرده است

 و نه فردوسي ، نه امير خسرو دهلوي و نه

 اقبال لاهوري ، نه نوري ابيوردي و نه خاقاني

 شرواني و كمال خجندي ، نه عمعق بخارايي و

 مهستي گنجوي و ديگران و ديگران ...مي بيني

 كه شاعران تو اشك چشمانشان را به جيحون

 تشبيه مي كنند  ؛ بخارا و سمرقند و گنجه و

 شيروان برايشان نامهايي آشنا و عزيز است .

 از سيحون و نيل و دجله و فرات خبرت مي دهند

 و از دمشق و مصر و عراق و كشمير و لاهور و

 حجاز آنگونه صميمانه سخن مي گويند كه از

 خراسان و گرگان و شيراز و تبريز و  اصفهان .

 از زبان مولوي مي شنوي كه : ( جمع بايد كرد

 اجزا را به عشق – تا شوي خوش چون سمرقند

 و دمشق ) و از اقبال اينگونه كه : ( تنم

 گلي ز خيابان جنت كشمير ، دل از حريم حجاز

 و نواز شيراز است ) ، و تو مي بيني كه حريم

 دلت چه قدر گسترده است و درياي احساست ، چه

 پهنايي دارد ....



برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۱۶ تير ۱۴۰۲ساعت: ۱۲:۱۱:۰۸ توسط:نسيم موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

برف

اي سيمگون رخت ، به سفيدي ، نشان برف

خويت به سان آتش و رويت به سان برف

اي تازه گل كه در مه بهمن دميده اي

نشكفته جز تو لاله و گل در ميان برف

در فصل برف ، بزم جهان گرمي از تو يافت

آتش ، شنيده اي كه بود ارمغان برف ؟

چون برف را به روي لطيف تو نسبتي است ،

اي جان عاشقان ، منم از عاشقان برف

پشتم خميده ماند ز بار گران عشق

چون شاخه ضعيف ، ز بار گران برف

مولود بهمني تو و نامهربان دلت

آموخت سردي از دل نامهربان برف

اشكم كند حكايت نامهربان بهمني

گر سرد مهري تو كند داستان برف

تا كي به اشك ديده من خنده مي زني

مانند افتاب به اشك روان برف

جان مرا چو مهر فروزنده گرم كن

كاندر غم تو ، موي رهي شد به سان برف

رهي معيري ۱32۵



برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۱۶ تير ۱۴۰۲ساعت: ۱۲:۱۱:۰۷ توسط:نسيم موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

هميشه

هيچوقت به هرگز نمي انديشم ... هميشه به همواره ها فكر

 مي كنم ... به دل كندن دل نمي بندم ، به دل بستن ، دل بسته

 ام . فراموش كردن را فراموش كرده ام و ياد او را در ياد خود

 صميمانه نگهداري مي كنم . چرا ها را ول كرده ام ، و به بايد ها

 فكر مي كنم . ايستادن را تحمل نمي كنم و هميشه در رفتن

 ام . بايد كه توانست و حتما كه بايد رسيد . به اميد آمدن فردا

 نيستم ، خودم به سوي فردا مي روم . به ديروز فرصت حضور در

 امروزم را نمي دهم . گذشته را كوله باري كرده ام براي روز مبادا

 كه مباد كه بيايد ، و آينده را ، آينه اي كرده ام به تماشا ، كه

 زيباي اش ، ذوق افزاست . سپيدي روز مجال به سياهي شب

 نمي دهد ، و شب چون فرا مي رسد ستارگان مشغولش مي

 كنند تا بداند فقط سايه بان موقت انسانهاست ، و تنها افتخارش

 آن است كه پس زمينه حضور مهتاب باشد . آفتاب را دوست

 دارم چرا كه گل ها را بيدار مي كند و پرندگان را به پرستش

 زيبايي آنها مي كشاند .جويبار را مي جويم چون جلاي سبزه

 زاران است و دشت را مي پويم ، چون بستر آرامش اميدواران

 است .



برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۱۶ تير ۱۴۰۲ساعت: ۱۲:۱۱:۰۶ توسط:نسيم موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious