تمدید حیات
دیدن به یکبار ، هر چند گرم ، دل را بس نیست ، بازدید هم لازم است ؛ نفس هم که می کشی ، دم کافی نیست . بازدم لازم است ، که سینه ات را جلا دهد ، که روحت را آرامش بخشد ، که قلبت را به تمدید حیات ـ آنگونه که سعدی می نامد ـ مطمئن سازد . خانه را که ، تکانده ای ، مهمانت را خواسته ای . او هم ، خانه را تکانده و منتظر توست . بهار ، سایه بال هایش را بر هر دو خانه ، پهن کرده ، و از منافذ پر های سفیدش ، خوشه های طلایی نور خورشید را بر کف دستانت می ریزد . ماهی پولک طلایی ، رقص سالانه اش را به آهنگ چشم تو آغاز می کند و در بلورین سن طاقچه اطاقت هم تو را و هم آینه را و هم خود را ، به تماشا دعوت می کند . در را که می کوبند ، زنگوله های کوچک قلبت به صدا در می آید ، عیدی باید بدهی ؟ یا بگیری ؟ کدام دلچسب تر است ؟ دست که را باید بگیری ؟ به کدام آغوش باید بخزی ؟ گرمای وجود که را باید حس کنی ؟ چگونه است حالی به حالی شدن و حوّ ل حالنا را خواندن ؟ سال را چگونه باید صد سال کنی ؟
برچسب: ،