تنهایی
تنهایی . چه کلمه جمع کاملا مفردی ! تن هایی که فقط ، یک تن
است . بی دیگران ، فقط با خود ، شاید حتی با خود هم نه ! " بی "
خود . بریده از همه چی . غریب . در سکوت . نه سکوتی که صدای
نفسی بیاید ؛ بی هیچ صدایی ، بی هیچ علامتی ، نه نشانی و نه
نشانه ای . فقط ، تنها . می شود آیا ؟ چه کسانی چنین اند ؟ تنهایی
یک نوع است ؟ بی کسی " یک " جور است ؟ یکی در اطاقی تنهاست
، دیگری در کیوسک تلفن ، و دیگری در یک شهر ؛ در میان میلیونها تن
دیگر ، ولی تنها .
تنهاست ، چون نمی دانند هست ؟ نمی دانند کجاست ؟ یا نه ، هم
می دانند هست و هم میدانند کجاست ، اما احساسش نمی کنند .
بودنش را می دانند ، اما چگونه بودنش را نمی دانند . درونش را نمی
دانند ، و او تنهاست . انگار ، عمدا گمش کرده اند . و اما نه ! ده ها و
صد ها تن با اویند ، حتی انگشت اشاره به سوی او دارند ؛ دور و برش
را هزاران نفر گرفته اند ، ولی او باز تنهاست . او را می بینند ، اما او را
نمی فهمند . آری نمی فهمند .
برچسب: ،