اي كه آمده اي تا بروي ، اي كه شعر رفتن ،
يگانه سرود زندگي توست . اي كه بايد بروي ،
چه نشسته باشي و چه برخاسته . اي كه امروزت
، به سرعت باد ، ديروز مي شود . خود
، برو ! پيش از آن كه ببرندت . بر دو پاي
برو ، قبل از آنكه بر چهار دست ببرندت .
تو ، اي خفته خاك آلود . اي كه در طول زندگي
، عرض اش را فدا مي كني ، اي كه اگر بنشيني
، غبار هم رغبت نشستن بر اندامت مي كند ، و
اگر تكان نخوري ، غبار دفن ات مي كند . تكان
ي بخور . اگر تكان خوردن نتواني ، دستي بياب
كه تكانت دهد ، جايي برو كه زلزله خيز
باشد . به سرزميني سر بزن كه وجودت را
بلرزاند .
وجودت چون سماوري است كه بايد بجوشد ، اسكلت
اش امانت زمين است اما ، اندرونش ، بايد ،
همه بخار شود ، به آسمان برود ، به گرمي تمام ،
به سفيدي كامل ، به سبكي محض . اما ، مگر به
اين آساني است ؟ سوختن بي سوزش درون ؟ مگر
ممكن است ؟
بايد ناله كني ، حزين و دلسوخته جز بزني ،
بايد چنان تاب بخوري كه بي تاب شوي . قبل از
آنكه قل بزني بايد داغ شوي ، پيش از آنكه
بجوشي ، بايد بي قرار شوي . كسي كه دست بر
پيكرت مي زند ، داغي تنت را مي فهمد ، اما
اين ، هرم آشوب دل توست كه هم بدنت را مي
سوزد و هم دور و برت را . و تو بايد گدازه
شوي . خاكسترت نيز بايد بسوزد . اين همه را ،
به خود گفتم . خودي كه سوخت ...
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید: