وبلاگ رایگان دانلود فیلم و سریال رایگان ساخت وبلاگ رایگان
حذف در پنل کاربری [X]
اميد بر بال نسیم

بر بال نسیم

هرکسی از ظن خود شد یار من / از درون من نجست اسرار من

امید

دل تنهای غم گرفته ای می اندیشید – آری دل

 هم می اندیشد – که در خزان طوفان زده ای که

 رنگ زرد به در و دیوار کوبیده و برگ ها را

 ریخته و سمفونی زوزه باد بر دشت خالی می

 نوازد و کسی هم نیست که دستمالی به دستت

 دهد یا کلاه باد برده ات را به تو برگرداند

 ، یا کبریتی به بخاری خاموش اطاقت اندازد ،

 پس دنیا همین است و باید عادت کرد .... باید

 به تنهایی عادت کرد ، که نه  کسی هست و نه

 فریاد رسی . سنگین تریم که بگوییم تنهایی

 بهترین درمان درد است و از تن ها بلا خیزد !

 کسی هم که از آینده با خبر نیست ، و گذشته

 را هم که نمی توان بازگردانید . پس ، در همین

 خزان فسرده و بیمار ، و برزخ بین مرگ و

 زندگی ، باید سوخت و ساخت .

اما سوسوئی از امید گفت ، مگر نه این است که

 خدا گوشه ای از دانسته های خود را آشکار

 کرده و به ما نشان می دهد ؟ مگر نمیدانی که

 بهاری که رفت ، باز هم بر می گردد و خورشیدی

 که غروب کرد ، فردا دوباره طلوع خواهد کرد

 ؟ مگر در تاریکی شب به گرمای آفتاب فردا

 امیدوار نیستی و مگر در زیر برف زمستانی ،

 جوانه گل نوروزی و دانه های طلایی گندم

 تابستان را نمی بینی ؟ دل گفت : آری می

 بینم . امید گفت : پس برخیز ، آفتاب در همین

 نزدیکی است .



برچسب: ،
بازدید:
+ نوشته شده: ۱۶ تیر ۱۴۰۲ساعت: ۱۲:۱۱:۱۶ توسط:نسیم موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious
ارسال نظر
نام :
ایمیل :
سایت :
پیام :
خصوصی :
کد امنیتی :