آن
یک لحظه هم غنیمت است . چه میدانی لحظه ی دیگری هم ، هست یا نه . که چه کنی ؟ آنکه عابد است ، می گوید عبادت . آنکه عارف است ، می گوید کشف . آنکه دم غنیمتی است می گوید عیش . آنکه عاشق است ، می گوید دیدار دوست . بویژه لحظه های شب . که دل ، سویی نمی بیند جز آن سو . حافظ وار ، می گوید که :
شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی
غنیمت است اگر دمی ، روی دوستان بینی
و فردوسی وار ، که
از این پنج شین ، روی رغبت متاب
شب و شاهد و شمع و شهد و شراب
و لحظه ای که من و تو در آنیم ، میان دو نیستی است . گذشته ، که نیست ؛ آینده هم که ، نیست . آنچه هست ، همین لحظه است که سرمایه توست . در این قاموس ، ضمیر اشاره به دور هر گز ، کاربرد ندارد . نمی توانی بگویی " آن " لحظه . و تو چه حالی داری در این لحظه ؟ با دوست یا بی دوست ؟
برچسب: ،