برف
ای سیمگون رخت ، به سفیدی ، نشان برف
خویت به سان آتش و رویت به سان برف
ای تازه گل که در مه بهمن دمیده ای
نشکفته جز تو لاله و گل در میان برف
در فصل برف ، بزم جهان گرمی از تو یافت
آتش ، شنیده ای که بود ارمغان برف ؟
چون برف را به روی لطیف تو نسبتی است ،
ای جان عاشقان ، منم از عاشقان برف
پشتم خمیده ماند ز بار گران عشق
چون شاخه ضعیف ، ز بار گران برف
مولود بهمنی تو و نامهربان دلت
آموخت سردی از دل نامهربان برف
اشکم کند حکایت نامهربان بهمنی
گر سرد مهری تو کند داستان برف
تا کی به اشک دیده من خنده می زنی
مانند افتاب به اشک روان برف
جان مرا چو مهر فروزنده گرم کن
کاندر غم تو ، موی رهی شد به سان برف
رهی معیری ۱32۵
برچسب: ،
امتیاز:
بازدید: