تو کیستی
بدن چسبیده در خاک است
و دل مفتون افلاک....
و سینه از درد فراق ، چاک
و فیلسوفان در بند ادراک و پس از قرنها ، همه ، با سینه ای دردناک ،
اقرار و فریاد که همچنان ...ما عرفناک !
نشناختیم تو را ! تو کیستی ؟
تو کیستی که ما را در بند زمین کردی اما خویشاوند روح الامین ؟
چه سان باید کمند خاک بر کنم و چتر در آسمان پاک باز کنم ؟
من کی ام ، بهر چی ام ، بهر کی ام ؟ در اقیانوس زندگی از کجا
افتاده و چرا چنین طاقت از کف داده ام ؟
اگر محنت این زندگی رواست ، به کجا می روم و مقصد کجاست ؟
چرا زبان هست و همزبان کم ؟ چرا دل باشد و دلدار نه ؟
بازار کدام و خریدار کدام ؟ رحمت کجا و خصومت برای چه ؟
خدمت چرا و زحمت چرا . زندگی اگر این است ،
برای آن دنیا چه تضمین است ؟
تو را چه بخوانم ؟ بگو که بدانم ،
تو که آفریدی و جان دادی و توان ، و بهار دادی و بوستان ؟
تو کیستی ای مهربان ....
برچسب: ،