وبلاگ رایگان دانلود فیلم و سریال رایگان ساخت وبلاگ رایگان
حذف در پنل کاربری [X]
بر بال نسيم

بر بال نسيم

هركسي از ظن خود شد يار من / از درون من نجست اسرار من

سرقت فرهنگي

روس ها چندين بار به ايران لشكر كشيده اند . يك بار ـ ۱۸۲۷

 ميلادي ـ لشكر  روس وارد تبريز شد و از آنجا به سمت ميانه رفت .

 به ژنرال پاسكويچ فرمانده  روس دستور داده بودند كه در مسير راه

 علاوه بر ماموريت هاي نظامي ،   كتابخانه هاي شهر ها را نيز

 خالي كند و به روسيه بفرستد . براي اين  سرقت فرهنگي شاعر و

 نويسنده و روشنفكر ! روسي گريبايدوف را هم  همراه لشكر روس

 كرده بودند . ژنرال و شاعر روس مشاوره كردند و به اين  نتيجه

 رسيدند كه در شهر هايي مثل نخجوان و ايروان ـ كه در آن روز از

 شهر  هاي ايران بودند ـ كتابخانه چندان مهمي نيست ، بنابر اين پس

 از تبريز ، راهشان را كج كردند و با اينكه شهر اردبيل خارج از

 مسير حركت ارتش روس  بود به آن شهر رفتتند و پس از اشغال

 شهر ، كليه كتابهاي شهر را به  پطرزبورگ  كه پايتخت روسيه

 آنروز بود ، انتقال دادند



برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۱۶ تير ۱۴۰۲ساعت: ۱۲:۰۹:۵۵ توسط:نسيم موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

كريستف كلمب

دوستي نقل مي كرد كه در كلاسي كه معلمش خانم آمريكايي بود ، صحبت از اين شد كه كريستف كلمب آمريكا را كشف كرده است .

خانم استاد به وضوح ناراحت شد و پاسخ داد : آمريكا هر گز گم نشده بود كه كسي آن را كشف كند .

 عده اي دزد و غارتگر اروپا يي كه قصد غارت هند را داشتند ، راه گم كردند و در سرزمين ما پياده شدند .

بعدا فهميديم كه آن خانم استاد ، از سرخپوستان آمريكاست . 



برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۱۶ تير ۱۴۰۲ساعت: ۱۲:۰۹:۵۵ توسط:نسيم موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

كفشدوز

سخن ، به اندازه بيرون مي آيد .

حرف هاي من به آب مي ماند كه ميراب آن را به هر سويي روان مي سازد .

آب چه ميداند كه ميراب ، او را به كجا مي برد ، به خيارزار ، كلمزار ، يا گلستاني .

اگر آب ، فراوان جاري شود ، نشانه آن است كه زمين تشنه ، بسيار است .

اما اگر آب اندكي بجوشد ، پيداست كه زمين ، اندك است ـ يا باغچه اي است

يا ديواري كوچكي .

كوتاه سخن اينكه ،

من كفشدوزم

چرم زياد دارم ، اما

به اندازه پاي هر كسي مي برم و ميدوزم .

نقل از مولانا - كتاب فيه مافيه



برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۱۶ تير ۱۴۰۲ساعت: ۱۲:۰۹:۵۴ توسط:نسيم موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

حلوا

از همان كتاب :

معركه گيري افاده مي كرد كه : در حديث است كه هر

 كه چيزي بخورد و نام خدا ببرد ، شيطان با او نخورد و الا

 ، بخورد . اكنون تدبيري كرده ام براي هلاك شيطان .

 ماهي شور مي خوريد با نان و نام خدا نبريد تا شيطان

 همراه شما سير بخورد . و وقتي كه خواستيد آب

 بخوريد ، نام خدا ببريد تا شيطان نتواند آب بخورد و از

 تشنگي بميرد .



برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۱۶ تير ۱۴۰۲ساعت: ۱۲:۰۹:۵۴ توسط:نسيم موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

لايق شير علي

لايق شير علي يكي از شاعران كشور تاجيكستان است . شيرين سخن و درد آشنا . سخن او از مرز هاي جغرافيايي فراتر مي رود و به مرز هاي تاريخي مي رسد و احساس قرن ها را به هم پيوند مي زند و دلتنگي جدا مانده ها را بيان مي كند . خلاصه اي از شعر او به نام " خاك وطن " كه بسيار دلچسب است :

تاجكستان مظهر من

سر زمين كم زمين

تو سراسر كوهساري

تو سراسر سنگزاري

چون كه فرزندان تو در طول تاريخ دراز

هر كجا رفتند ، مشتي خاك با خود برده اند

چون كه فرزندان تو در جستجوي بخت خود

در بيابان هاي تفستان دور از تو مرده اند

هر كجا رفتند مهجور و غريب

از فراقت جفت آنها ناله و اندوه شد

جمله در كوي غريبي خاك گشتند ، اي دريغ

آرزو هاشان در اين جا ، سنگ بست و كوه شد

هركجا رفتند آنان

يا به مكه يا مدينه

يا به غربت يا تجارت

يا گريزه از همه تزوير و كينه

مشت خاكت را به كيسه يادگاري برده اند

تا اگر روزي بميرند از قضا

در غريبي ، بي كس و بي آشنا

خاك تو باشد نشان آخرين

تاجكستان

سرزمين كم زمين

خاك تو اين سان پريشان كرده است

با همه خاك جهان اين گونه همسان گشته است

خاك تو

با سر پر شور ديوشتيچ  تا بغداد رفت

آن سر از تن جدا

با داد ، از بيداد رفت

خاك تو با سر رخشانه تا يونان رسيد

با هزاران ناله و افغان رسيد ماند در تبريز با نعش كمال

با زمين آميخت تا ، شد بي زوال

 



برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۱۶ تير ۱۴۰۲ساعت: ۱۲:۰۹:۵۳ توسط:نسيم موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

نامادري

 وقتي شوروي سابق از هم پاشيد ، يك شبه چندين كشور و چندين جمهوري متولد شدند و بر خلاف مثل مشهور نه مادر سر زا رفت و نه بچه سقط شد . اين مادر بد تر از نا مادري هم ركورد چند قلو زايي را شكست و هم حقوق و مواجب پدر نامعلوم را به كلي صاحب شد و همچنان در شوراي امنيت صاحب حق وتو باقي ماند . بچه هاي ناقص الخلقه هم بلافاصله از شير گرفته شدند و راهي كوچه ها .

اي كاش فقط همين بود . بچه ها چون هفتاد سال پيش از مادران اصلي خود دزديده شده بودند و برعكس سنت روزگار مادرشان را غذا داده بودند ، مثل بچه گنجشك هايي كه دهان خود را براي كرمكي باز كنند ، به هر طرفي چرخيدند . كرمكي از طرف آمريكا رسيد و طعمه اي از اسرائيل و دانه اي از اروپا ، و يكي يكي شدند جلد مادري جديد !

اين بچه ها را به مدت هفتاد سال چنان تاب تاب دادند كه سرگيجه آن به اين زودي از بين نخواهد رفت . نا مادري قبلي ، همان شب اول ، حتي اسم بچه ها را عوض كرد و محمد زاده ها شدند محمد اف و علي زاده ها شدند علي اف و قاسم زاده ها هم قاسم اف . خانم ها هم  مفتخر به پسوند  "اوا "شدند .

از اين مادر خوانده و امثال آن تعجبي نيست ، اما تعجب آنجاست كه بعضي از ما ها هم وقتي اسم پسر عمو هاي هفتاد سال نديده خود را مي بريم ، قاسمزاده ها را قاسموف مي گوييم . غليظ تر از خودشون هم ! چون "كاسيموف " صداش مي زنيم . مثل ماجراي گزارش تلويزيوني مسابقه فوتبال تيم سايپا با تيم كروفچي ازبكستان كه چندين بار شنيديم : كاسيموف كاسيموف كاسيموف .

جالب اين كه اسم سر مربي اين تيم مير جلال قاسم - ببخشيد - اف بود !



برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۱۶ تير ۱۴۰۲ساعت: ۱۲:۰۹:۵۳ توسط:نسيم موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

سفر در سرزمين

گاه آن آمد كه با مردان سوي ميدان شويم

يك ره از از ايوان برون آييم و بر كيوان شويم

از فراق شهر بلخ اندر عراق از چشم و دل

گاه در آتش بويم و گاه در طوفان شويم

غم نباشد بيش ما را آن سپس روزي كه ما

از نشابور و ز طوس و مرو زي همدان شويم 

از پي بغداد و كرخ و كوفه و انطاكيه

زهرمان حلوا شود آن شب كه در حلوان شويم

چون به دارالملك عباسي امامي آمديم

تازه رخ چون برگ و شاخ از قطره باران شويم

از براي حق صاحب مذهب اندر تهنيت

جان قدم سازيم و سوي تربت نعمان شويم

گرچه در ريگ روان عاجز شويم از بيدلي

چون پديد آيد جمال كعبه جان افشان شويم

سنايي

 

 



برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۱۶ تير ۱۴۰۲ساعت: ۱۲:۰۹:۵۲ توسط:نسيم موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

اسكندر

ويل دورانت در كتاب تاريخ تمدن ( جلد اول ) مي نويسد :

 اسكندر براي فرو نشاندن آتش هوس يكي از معشوقه هاي خود به نام تائيس كاخ هاي پرسپوليس را آتش زد و به سپاهيان خود پروانه غارت كردن شهر را داد .



برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۱۶ تير ۱۴۰۲ساعت: ۱۲:۰۹:۵۱ توسط:نسيم موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

به ياد چالدران

ايران ، تاريخي پر از حماسه دارد . يكي از حماسه هاي آن ـ و حماسه اي مظلوم ـ حماسه چالدران است . ۲۶ هزار  ايراني  ، در مقابل قواي مهاجم عثماني كه تعدادشان ۲۵۰ هزار نفر بود ، مردانه ايستادند و خون دادند ، اما وطن ندادند .

نيروي دشمن مجهز به توپ و تفنگ ( سلاح مدرن آن روز ) بود و نيروي وطن فقط با شمشير و غيرت مي جنگيد . خيلي ها شهيد شدند . شكست خورديم . اما  غيرت مان شكست نخورد . فرمانده جنگ چالدران شاه اسماعيل بود كه بنيان وحدن ملي ايران را گذاشت . او شعر مي سرود و تخلصش ختائي بود .  شعر زير با پيروي از غزل حافظ ، از اوست :

****

تو آن گلي كه خراب تو ، گلعذارانند

اسير بند كمند تو ، شهسوارانند

به بند دانه و دامت چو من ، هزارانند

غلام نرگس مست تو ، تاجدارانند

خراب باده لعل تو هوشيارانند

****

تو با كرشمه و ناز و گدا به عجز و نياز

كنون كه صاحب حسني ، به حسن خويش بناز

تو را رقيب و مرا شد غم تو ، محرم راز

تو را صبا و مرا  آب ديده ، شد غماز

وگرنه عاشق و معشوق رازدارانند

****

چو آفتاب رخت نيست ، ماه در خاور

نهاده پيش قدت سرو ، سركشي از سر

نديده ديده چو روي تو ، اي پري ، پيكر

به زير زلف دو تا چون نگه كني بنگر

كه از يمين و يسارت ، چه بيقرارانند

****

سپاه خال و خطت مي كنند غارت دين

نشسته ابرو و چشمت ، ز گوشه ها به كمين

كشيده صف ز ختا تا به روم لشگر چين

گذر فكن چو صفا بر بنفشه زار و ببين

كه از تطاول زلفت چه سوگوارانند

****

ز جور مغبچه تند خوي عهد شكن

دل رميده وحشي ، گرفته شد ز وطن

به هند مي برم اين بار از ختا و ختن

تو دستگير شو اي خضر پي خجسته ، كه من

پياده مي روم و همرهان سوارانند

****

رسيد موسم گل ، عيش و كامراني كن

گذشت عمر گرامي ، به من جواني كن

خلاف زاهد مكاره تا تواني كن

درا به ميكده و چهره ارغواني كن

مرو به صومعه كانجا سياه كارانند

****

ببين كه مردم چشمت چو آهوي صياد

ز خال دانه و زنجير زلف ، دام نهاد

ز خال دانه ختائي چنين به دام افتاد

خلاص حافظ از آن زلف تابدار مباد

كه بستگان كمند تو رستگارانند



برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۱۶ تير ۱۴۰۲ساعت: ۱۲:۰۹:۵۱ توسط:نسيم موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

حيران

شيوا ترين شعر ها را دارد ، اما ناشناخته است . لطيف ترين سروده ها را دارد ، اما مهجور است . پا به پاي پروين اعتصامي مي آيد ، اما كمتر سخن از او شنيده ايم . حيران خانم ، شاعر چيره دستي است كه در نخجوان متولد شد ، مدتي در خوي و اورميه زندگي كرد و سپس به تبريز رفت و در همان شهر ماند تا در سال ۱۲۲۸ وفات يافت . زندگي او سوزناك است و سوزناكتر اينكه ، همدوره تسليم نامه ننگين تركمانچاي و جدا شدن قسمتي از پيكره ميهن است . پس از اين تسليم ننگين بود كه حيران ، در سال ۱۱۸۲ شمسي مجبور شد با خانواده اش نخجوان را ترك كند و سرانجام ، ساكن تبريز شود .

غزلي از حيران خانم دنبلي شاعره تواناي ايراني :

قد موزون ترا ، سرو روان ساخته اند

لعل ميگون تو را ، قوت جان ساخته اند

مه ز خجلت شده در پرده ابري پنهان

همچو خورشيد رخت را ، چو عيان ساخته اند

چشم جادوي تو را فتنه دوران نامند

طاق ابروي تو را ، تير و كمان ساخته اند

خال هندوي تو را ، دانه مرغ دل من

زلف مشكين تو را ، رشته جان ساخته اند

مرده را زنده كني چون به تكلم آيي

گفتگويت ، مگر از روح و روان ساخته اند

گر بسوزد تن غمديده من ، نيست عجب

زانكه رخسار تو از ديده نهان ساخته اند

عاشقاني كه به هجر تو گرفتار شدند

خون ناب جگر از ديده روان ساخته اند

از ازل ديده اغيار ز وصلت روشن

چشم حيران تو را ، اشك فشان ساخته اند

 

 

 



برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۱۶ تير ۱۴۰۲ساعت: ۱۲:۰۹:۵۰ توسط:نسيم موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

كمال خجندي

كمال خجندي شاعر تواناي ايراني ، هم زمان با حافظ زندگي مي كرد و با او مرتبط . بسيار توانا بود همچون خود حافظ . در خجند به دنيا آمد ، به تبريز رفت و در آنجا درخشيد و در همانجا فوت كرد . در مقدمه ديوان شيوايش نوشته اند : " آنها كه كنار سيحون و زر افشان و آمو دريا زندگي مي كنند ، و آنها كه كنار كارون و سفيد رود و كرخه ساكن هستند ، همه ، بار يك درختند و گلهاي يك گلزار ."

شكوفه اي از ديوان كمال خجندي كه اكنون در تبريز آرام گرفته است :

آن سرو كه آمد بر ما از چمن كيست ؟

آن غنچه كه دلها شد ازو خون ، دهن كيست ؟

آن ميوه كه از باغ بهشت است درختش

نزديك دهن آمده اش سيب ذقن ، كيست ؟

چون طلعت خورشيد كه پوشيد غبارش

زير خط ريحان ، رخ چون ياسمن كيست ؟

در دامن گل خاك فتاده است ز هر سو

اي باد صبا بوي تو از پيرهن كيست ؟

هر جامه كه باشد به تن از آب شود تر

آن آب كزو جامه نشد تر ، بدن كيست ؟

آن خرقه كه از دست تو صد پاره نباشد

امروز خود از گوشه نشينان ، به تن كيست ؟

احسنت كمال اين نه غزل ، آب حيات است

امروز بدين لطف و رواني سخن كيست ؟



برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۱۶ تير ۱۴۰۲ساعت: ۱۲:۰۹:۴۹ توسط:نسيم موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

سكوت و فغان

سعدي گفت :

" اي مرغ سحر عشق ز پروانه بياموز كان سوخته را جان شد و آواز نيامد " ،

حزين لاهيجي بلبل شيفته را به كلاس اولي مدرسه عشق تشبيه كرد و سرزنشش كرد كه :

" ناليدن بلبل ز نو آموزي عشق است ، هرگز نشنيديم ز پروانه صدايي "

او حتي فغان بلبل عاشق را هم در راه عشق نمي پسنديد . مولوي بزرگ عشق را " سر حق " دانست كه با ادعا و خود نمايي نمي سازد :

" هر كه را اسرار حق آموختند ، قفل كردند و دهانش دوختند " .

حال ، آيا آنها كه در شورش و فغانند عاشق واقعي نيستند ؟ يا آنها كه هيچ نمي گويند و مي سوزند عاشق واقعي اند ؟ صفت سكوت براي عشق كافي است ؟ يا فغان و شكايت بيان عشق است ؟

به گمانم پروانه و بلبل هر دو نقش مكمل هم را بازي مي كنند . نقش جان دادن در سكوت را پروانه ، و نقش فغان در هجران را بلبل .

و بي وجود هر يك ، عشق كامل نيست .



برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۱۶ تير ۱۴۰۲ساعت: ۱۲:۰۹:۴۹ توسط:نسيم موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

اي انسان

اي انسان

 

اي كه جانشين خدايي

 

و فرشتگان زير پاي تو به سجده افتاده اند

 

هنوز انساني ؟



برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۱۶ تير ۱۴۰۲ساعت: ۱۲:۰۹:۴۸ توسط:نسيم موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

مهماني انديشه ها

دست به قلم بردن ، انديشه را مهار كردن و در قالب كلمه ريختن ، در

ابتداي كار منو مي ترسوند . يه بار ديدم جلال آل احمد يه جايي ـ

بگمانم هفت مقاله اش بود ـ مقاله اي نوشته بود به نام مشكل نيما

يوشيج . اونجا نوشته بود :

" بايد بدانيم كه نيما به هر صورت مي سازد . شعر مي گويد و پيش مي رود . خوب هم مي سازد . بد هم مي سازد . ولي اينقدر هست كه مي سازد . و كسي كه مي سازد گاهي هم كج مي سازد .

حرف جلال اميدي شد براي من



برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۱۶ تير ۱۴۰۲ساعت: ۱۲:۰۹:۴۸ توسط:نسيم موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

شور آفرينان

مهستي گنجوي يكي از شاعران شوريده ايراني اهل

 گنجه است . حد اقل ۸۱۶ سال از تولدش مي گذرد  

اما هنوز جوان است ! رافاييل حسينوف ( همان حسين

 زاده خودمان ) در سال ۱۹۸۵ رباعيات او را در 

 شهر باكو منتشر كرد . در مقدمه مجموعه نوشته بود :

 آذربايجان سرزمين كهنسالان است . در اين  

سرزمين عده كساني كه سنشان از صد گذشته كم

 نيست ... شوهرش تاج الدين امير احمد نيز شاعر 

 بود با تخلص پور خطيب .

 

ببينيم دو رباعي از مهستي گنجوي را :

 

  من مهستي ام بر همه خوبان شده طاق

 

مشهور  به  حسن  در خراسان و عراق

 

اي  پور  خطيب  گنجه  ،  از بهر  خدا

 

مگذار  چنين  بسوزم  از  درد  فراق

 

و اين يكي :

 

دوشينه  ،  شبم بود  شبيه  يلدا

 

آن مونس  غمگسار  نيامد  عمدا

 

شب تا به سحر ز ديده در مي سفتم

 

مي گفتم   رب لا تذر ني فردا



برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۱۶ تير ۱۴۰۲ساعت: ۱۲:۰۹:۴۷ توسط:نسيم موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious