وسعت دریای احساس
در باغی بزرگ و باشکوه ، هزاران شاعر شیوا
سخن ، و سخنور شیرین زبانی را می بینی که
دوشادوش هم نشسته اند و از زبان هر یک ،
ترنمی دلنشین تراز نوای جویبار و گوشنواز
تر از نغمه پرندگان جاری است . در این محفل
گرم و صمیمی ، بیان رودکی سمرقندی را می
شنوی و نوبت به نوبت می آیی تا به شهریار
تبریزی می رسی و از حضورت ، احساس قرنها
طراوت و زندگانی می کنی و جغرافیای بزرگی
به نام ایران را . نامهایی را می شنوی و
اسم هایی را می یابی که حتی تو فراموش کرده
ای ، اما نه رودکی سمرقندی فراموش کرده است
و نه فردوسی ، نه امیر خسرو دهلوی و نه
اقبال لاهوری ، نه نوری ابیوردی و نه خاقانی
شروانی و کمال خجندی ، نه عمعق بخارایی و
مهستی گنجوی و دیگران و دیگران ...می بینی
که شاعران تو اشک چشمانشان را به جیحون
تشبیه می کنند ؛ بخارا و سمرقند و گنجه و
شیروان برایشان نامهایی آشنا و عزیز است .
از سیحون و نیل و دجله و فرات خبرت می دهند
و از دمشق و مصر و عراق و کشمیر و لاهور و
حجاز آنگونه صمیمانه سخن می گویند که از
خراسان و گرگان و شیراز و تبریز و اصفهان .
از زبان مولوی می شنوی که : ( جمع باید کرد
اجزا را به عشق – تا شوی خوش چون سمرقند
و دمشق ) و از اقبال اینگونه که : ( تنم
گلی ز خیابان جنت کشمیر ، دل از حریم حجاز
و نواز شیراز است ) ، و تو می بینی که حریم
دلت چه قدر گسترده است و دریای احساست ، چه
پهنایی دارد ....
برچسب: ،