وبلاگ رایگان دانلود فیلم و سریال رایگان ساخت وبلاگ رایگان
حذف در پنل کاربری [X]
بر بال نسيم

بر بال نسيم

هركسي از ظن خود شد يار من / از درون من نجست اسرار من

چه مي جوييم

همه مي جويند ... انگار همه گمشده اي دارند . كسي آرام

 نيست . با چراغ و بي  چراغ ، همه مي جويند . چرا مي جويند

 و چه را مي طلبند ؟ چرا نمي يابند ؟  آشفتگي تا كي ؟

 پريشانحالي تا چه زمان ؟ وصال كي خواهد رسيد ؟

 نشان  گمشده ، از كه جوييم ، او را به كجا جوييم ، تسكين دل

 با  چه فراهم كنيم ؟ آخر ،  يافت مي شود يا نه ؟ كسي

 يافته  است يا نه ؟ قرار است اين دل قراري داشته  باشد يا نه

 ؟ اين  پرنده بي قرار ، كجا بر زمين خواهد نشست و بر روي

 كدام  شاخه  لانه خواهد ساخت ؟ در چنين هواي طوفاني كه

 پريدن  خطرناك است ، نشستن  ممكن است ؟ ....



برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۱۶ تير ۱۴۰۲ساعت: ۱۲:۱۱:۰۶ توسط:نسيم موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

هنر آدم كشي

ماجراي كنفرانس DAVOS  در كشور سوييس و موضع گيري رجب

طيب اردوغان نخست وزير  تركيه بر ضد اسرائيل ، چيزي شد

 مثل شليك لنگه كفش به سمت آقاي بوش رييس جمهور سابق

 آمريكا .

مي دانيد كه بعضي از نويسندگان يا سخنرانان ، خوب حرف

 مي زنند ، بعضي ديگر حرف خوب مي زنند ؛ و مشخص است

 كه خوب حرف زدن ، با حرف خوب زدن ، تفاوت جوهري دارد . و

 برخي هم ، البته ، هم حرف خوب مي زنند  و هم ، خوب حرف

 مي زنند . اين مثل به آن جهت آوردم كه بگويم اين اسرائيلي ها

 در طول تاريخ ، هم خوب آدم كشته اند و هم آدم هاي خوبي را

 كشته اند . هر دو مهارت را با هم دارند . هم پيغمبران را كشته

 اند ، هم امت پيغمبران را . و بعد ، انگشت اشاره به سوي

 ديگران گرفته اند كه آي ... دزد را بگيريد ، و اين هم ، هنر سوم

 آنها ، يعني مهارتشان در دروغگويي است . رجب اردوغان ،  هنر

 آدم كشي يهود را ، خوب به رخشان كشيد . واقعا كه در آدم

 كشتن ، هنرمندند . حيف كه هاليوود از اين مساله غافل مانده

 است . 



برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۱۶ تير ۱۴۰۲ساعت: ۱۲:۱۱:۰۵ توسط:نسيم موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

كودكي

كودك فكرم كنون بلبل زباني مي كند

آسمان با من صفاي آنچناني مي كند

ياد آن ايام خوش چون در دلم مهمان شود

باغ قلبم را هميشه ، ارغواني مي كند

مي نشينم بر لب حوض پر لبريزمان

مادرم از پشت شيشه بدگماني مي كند

آب مي پاشم هوا را  كاسه كاسه خوش خوشك

خواهرم از صحن  بالا  پاسباني مي كند

يك نگاهي مي كنم بر پشت بام آن وري

آسمان شوق من كفتر پراني مي كند

مي دوم بر دور حوض خانه من با اسب چوب

چوب هم در عالم من ،  شادماني مي كند

خوش به حال كودك فكرم كه از روي خيال

در بهشتي شاد و خرم زندگاني مي كند

باز هم چون مي روم در خاطرات كودكي

تك تك ذرات تن من ميل جواني مي كند



برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۱۶ تير ۱۴۰۲ساعت: ۱۲:۱۱:۰۴ توسط:نسيم موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

در آغوش آسمان

به حرفي ميتوان گفتن ، تمناي جهاني را

من از ذوق حضورت ، طول دادم داستاني را

ز مشتاقان اگر تاب سخن بردي نميداني

محبت ،  مي كند  گويا  ، نگاه  بي زباني را

كجا نوري كه غير از قاصدي چيزي نمي داند

كجا  خاكي كه  در آغوش دارد آسماني را

اگر يك ذره گم گردد ز انگيز وجود من

به اين قيمت نمي گيرم حيات جاوداني را

من اي درياي بي پايان ، به موج تو در افتادم

نه گوهر آرزو دارم ، نه مي جويم كراني را

از آن معني كه چون شبنم ، به جان من فرو ريزي

جهاني تازه پيدا كرده ام ، عرض فغاني را

اقبال لاهوري



برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۱۶ تير ۱۴۰۲ساعت: ۱۲:۱۱:۰۴ توسط:نسيم موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

طنز پيوند

وصل و اتصال و پيوند ، كلمه هايي دوست داشتني اند از زمان آدم و حوا تاكنون .

 در  عالم نت به جاي اين كلمات ، link مي گويند . براي هر پيوندي حد اقل دو چيز

 لازم  است . شاعر فرمايد : به جان پيوند كردم عاشقي را ، كنون جان رفت و

 آن پيوند  مانده است . تصور نشود هر پيوندي ، پيوند عاشقانه و رومانتيك است ،

 محض مزيد اطلاع بايد بگويم كه باغبانان ، بيش از كاربران اينترنت از پيوند بهره

 مي گيرند .  رفوگران قديم و خياطي هاي سنتي جديد ! هم كه لباسها را معمولا از سر

 زانو يا جا هايي از لباس كه زود تر از همه جا پاره مي شود ، وصله مي زدند و مي

 زنند  ، متخصص پيوند بوده و هستند  .  بنا بر اين ، مفهوم مي شود كه وصله همان

 پيوند است و چون چنين است ، خود مي داني كه وصله هم بر دو نوع جور و

 ناجور است . نقل مي كنند رفوگري نه از باب موذي گري ، بلكه از روي صدق نيت

 ، پارچه حرير بر زانوي شلوار باربر بازار وصله زده بود و آن بيچاره نمي دانست

 كه به آن پيوند افتخار كند يا برود و در گوشه اي انتحار نمايد . ناگفته نماند كه وصل

 و اتصال و پيوند ، در عصر پيشرفت هاي پزشكي و تسلط بشر بر سلولهاي بنيادين ،

 كاربرد هاي تازه اي يافته و پيوند استخوان ها هم مبارك شده است . از حيث زمان

 نيز پيوند ها اقسامي دارند ؛ برخي موقت اند ، مثل ايران سل ، بعضي دائمي ، مثل

 عروسي آدم و حوا ، و برخي جاودانه ، مثل جمله بابا آب داد در كتاب اول ابتدايي !

 همچنين واضح و مبرهن است كه گسستن پيوند ، مثل كندن آدامس از بازوي پرمو

 دردناك است و لذا همه شاعران از قديم تا جديد همه و همه ، از جدايي ناليده اند .



برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۱۶ تير ۱۴۰۲ساعت: ۱۲:۱۱:۰۳ توسط:نسيم موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

او

در زندگي ، گاه ، كسي را مي يابي كه وجودش مايه آرامش

 توست . وقتي مي بيني اش ، انگار باراني از راحتي  و سيلي

 از سرور ناگفتني ، و طوفاني از نشاط وصف ناپذير، به روح و قلب

 تو مي ريزد ؛ تو پر مي شوي ، اما آن باران خوب و آن سيل با

 صفا ، همچنان مي آيد و مي آيد .

 تو او را چنان با روح حس مي كني كه از هيجان سرشار مي

 شوي ، بال در مي آوري ، انگار در يك لحظه ، همه آرزو هايت را

 برآورده مي بيني ، و رعشه لذتي عجيب بر اندامت مي افتد كه

 دلت ميخواهد وجودت مثل صندوقچه اي آهنين قفلي داشت كه

 مي بستي و اين شعله مطبوع را چار قفله ميكردي كه همواره

 در آن محبوس بماند و به جايي نگريزد .

اين موجود ، هر چه و هر كه باشد ، در كوتاه ترين كلمه محاوره

 اي ما خلاصه شده است ..."  او "

" او " كه انگار ، عصاره حيات و خلاصه آفرينش است  . تو گويي ،

 "او"  يدكي قلب است ، كه اگر " اين " خاموش شد و از كار افتاد

 " او " را بجايش بگزاري . نه آن قلبي كه فقط خون پمپاژ مي كند

 و اكسيژن به رگها مي رساند ، بلكه آن

 قلبي كه احساست ، افكارت ، خواسته هايت ، غم هايت ،

 شادي هايت و كلمه كلمه زمزمه هاي مخفيانه ات به دست

 اوست . جايگزين چنين قلبي ، " او " ست . 

 



برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۱۶ تير ۱۴۰۲ساعت: ۱۲:۱۱:۰۲ توسط:نسيم موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

بايد رفت

بر سر كوي غمش ، بي سر و پا بايد رفت

گاه با خويش و گه از خويش جدا بايد رفت

تا به مقصود از اينجا كه تويي ، يك قدم است

قدمي از پي مقصود ، فرا بايد رفت

رهبري جو كه درين باديه ، هر سوي رهي است

مرد سرگشته چه داند كه كجا بايد رفت

عاشقان را چو هواي حرم كعبه بود

بر سر خار مغيلان ، به صفا بايد رفت

تا غبار سر كويت نشوم ، ننشينم

وگرم خود همه بر باد هوا ، بايد رفت

خنك آن دم كه به بوي سر زلف تو مرا

به فداي قدم باد صبا بايد رفت

غرض از كعبه و بتخانه تويي ، سلمان را

چه كنم خانه پي خانه جدا بايد رفت

سلمان ساوجي



برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۱۶ تير ۱۴۰۲ساعت: ۱۲:۱۱:۰۲ توسط:نسيم موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

صحرا

نه كشتي هستم كه بادبان بركشم ، نه كاروانم كه ساربان را

 پيشاهنگ سازم ؛ من ، منم ، تنها . كه فقط بايد گيوه بركشم و

 صحراي روبرو را كه نه كرانش پيداست و نه شن هايش پابرجا ،

 بپيمايم .

تنها رفيق راهم ، چوبدستي خارداري است كه از پس مانده

 هيزم اجاق خاموشي برداشته ام ، كه گاه دستم را مي خلد و

 گاه پايم را ، و فقط تحملش مي كنم كه احساس كنم همراهي

 دارم .

هرچه هست ، بايد رفت . هم زوزه باد ، اين دستور را مي دهد و

 هم گريز آفتاب ؛ كه هم بودنش مصيبتي است و هم نبودنش .

بايد رفت . تا كجا ؟ تا ناكجا آباد . جابلقا . چه ميدانم ، جابلسا .

 هر جايي كه اينجا نيست . آنجا كه هستي ، نباشد . آنجا كه رد

 پايت نباشد .

طوفان هم كه باشد ، بايد رفت . شن هم ببارد ، بايد رفت . از

 كجا يش مپرس كه همه جا جاده است ، اين جاده نه سمتي

 دارد و نه سويي . فقط بايد رفت .

و چه عزيز مي شود آن چوبدستي در اين برهوت بيكران ، كه

 صداي نفسهايت را بشنود و درد دلت را گوش كند . همو كه

 ميگويد : پا هايت را بكش مرد . گام بردار . از من كمكي ساخته

 نيست . هرچه هستي ، خودتي . به اندازه صبرت ، مردي .



برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۱۶ تير ۱۴۰۲ساعت: ۱۲:۱۱:۰۱ توسط:نسيم موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

چه وقت است آن وقت ؟

وقتهايي در زندگي هست كه ـ به قول آن بزرگ ـ

انسان ،  حرفهايي براي نگفتن دارد . حرفايي بي مخاطب .

حرفهايي با  خود . درد دل با خود . نشستي ، جلسه اي ، زل

 زدني با خود .

چه وقت است اين " وقت " ؟!

تنهايي ؟ نا اميدي از همه به ظاهر اميد ها ؟ بريدن از آنان كه از

 تو بريده اند ؟ يا وقتي كه از  هر آفتابي دلت گرفت و روي از هر

ماه ي پيچيدي و سايه تيره را  بهترين پناه براي فرار از سرزنش

روشنايي يافتي ؟ كدام ؟

چه وقت است آن  " وقت " ؟

آنگاه كه همه تازه هاي دنيا برايت كهنه شد ، و عجايب جهان بي

 مفهوم ، و هيجان هاي زندگي بي معنا ، و شعار ها بي شعور ،

 و طبل ها تو خالي ، و صداقت ها كاذب ، و دست ها سرد ، و

 گونه ها بي رنگ ، و بلندي ها پست ، و پستي ها حقير تر از هر

 چه هست ؟

چه وقت است آن وقت ؟ كه انسان حرفهايي براي نگفتن دارد ؟

 و شعر هايي براي نسرودن ؟ آوازي براي نخواندن ، و ترانه اي

 براي خاموشي ؟

چه وقت است آن وقت كه آدمي چاه مي جويد براي دفن درد دل

 هاي خود ؟ خلوتي مي خواهد براي گريز از همهمه همه ؟ آنگاه

 كه آسمان با همه پهناي خود ، به قدر گردويي مي شود و

 كهكشان با آنهمه كبكبه ، پر كاه ؟

چه وقت است آن وقت ؟

 



برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۱۶ تير ۱۴۰۲ساعت: ۱۲:۱۱:۰۱ توسط:نسيم موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

تو كيستي

بدن چسبيده در خاك  است

 و دل مفتون افلاك....

 و سينه از درد  فراق ، چاك

و فيلسوفان در بند ادراك و پس از قرنها ، همه ، با سينه اي دردناك ،

اقرار و فرياد كه همچنان  ...ما عرفناك !

نشناختيم تو را ! تو كيستي ؟

تو كيستي كه ما را در بند زمين كردي اما خويشاوند روح الامين ؟

 چه سان بايد كمند خاك بر كنم و چتر در آسمان پاك باز كنم ؟

من كي ام  ، بهر چي ام ، بهر كي ام ؟ در اقيانوس زندگي از كجا

 افتاده و چرا چنين طاقت از كف داده ام ؟

 اگر محنت اين زندگي  رواست ، به كجا مي روم و مقصد كجاست ؟

چرا زبان هست و  همزبان كم ؟ چرا دل باشد و دلدار نه ؟

بازار كدام  و خريدار كدام ؟ رحمت كجا و خصومت براي چه ؟

 خدمت چرا و زحمت چرا . زندگي اگر اين است ،

براي آن دنيا چه تضمين است ؟

تو را چه بخوانم ؟ بگو كه بدانم ،

 تو كه  آفريدي و جان دادي و توان ، و بهار دادي و بوستان ؟

تو كيستي اي مهربان ....

 

 



برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۱۶ تير ۱۴۰۲ساعت: ۱۲:۱۱:۰۰ توسط:نسيم موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

كلمات ديگران

مي گويند با كلماتي كه ما مي گوييم حرف

 بزنيد ، مثلا خاورميانه ! خاور نزديك و

 خاور دور ! يك نفر كه در ويتنام نشسته

 است بايد بگويد من در خاور دور هستم ! و

 هرگز از خود نپرسد دور از كي و از كجا ؟

كسي كه اين نامگذاري ها را كرده ، نسبت

 به مصر يا لبنان نزديك بوده و بنابر اين

 اسم اين مناطق را خاور نزديك گذاشته

 است ، و نسبت به هندوستان دور تر بوده و

 بنابر اين اسم آن منطقه را  شرق دور

 گذاشته است . حالا چرا ما بايد از كلمات

 او استفاده كنيم ؟ مگر يك نفر هندي

 از كشور خود دور است كه بگويد من در

 خاور دور زندگي مي كنم ؟ و من ايراني هم

 بگويم ، من در شرق ميانه زندگي مي كنم ؟

جالب است بدانيم كه اين اصطلاحات مال موذي

 مشهور تاريخ ، بريتانياي كبير است كه

 ميگفت خورشيد در امپراطوري من طلوع و در

 قلمرو من غروب مي كند . و جالب تر اينكه

 بدانيم ، آنها نه تنها مي خواهند با

 كلمات آن ها حرف بزنيم ، بلكه مي خواهند

 همانطور كه آنها مي خواهند احساس كنيم ! و

 هر طور كه آنها ميخواهند فكر كنيم و ...

 



برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۱۶ تير ۱۴۰۲ساعت: ۱۲:۱۰:۵۹ توسط:نسيم موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

يوسف كنعان

از من خبر ، به جانب جانان كه مي برد ؟

پيغام عندليب ، به بستان ، كه مي برد ؟

يعقوب را دو ديده زبس گريه ، تيره گشت

آخر ، خبر به يوسف كنعان ، كه مي برد ؟

چون آدم ، از بهشت برون اوفتاده ام

بازم به سوي روضه ضوان ، كه مي برد ؟

بي روي دوست ، مجلس ما را فروغ نيست

پيغام ما بدان مه تابان كه مي برد ؟

از حال ما خبر ، كه تواند بدو رساند ؟

نام گدا ، به حضرت سلطان ، كه مي برد ؟

گز زانكه نامه اي بنويسم به خون دل

آنرا ، بدان مراد دل و جانان كه مي برد ؟

خواهم كه جان دل بفرستم بدو حسين

جان دلم به جانب جانان ، كه مي برد ؟

حسين منصور حلاج



برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۱۶ تير ۱۴۰۲ساعت: ۱۲:۱۰:۵۹ توسط:نسيم موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

جاودان

قطره

       چشمه

                   باران

                           رود ...

                                 اشتياق وصل دريا ،

                                                        جاودان

                                                       ...خواهد بود

 



برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۱۶ تير ۱۴۰۲ساعت: ۱۲:۱۰:۵۸ توسط:نسيم موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

ساحل

سوي ساحل ميرود سوداي من

موج ميخواهد دل ميناي من

ماهيان سرخ چون گلواژه ها

موج مي سازند در درياي من

زورق زيباي زلفش زرفشان

مي شكافد پهنه  درياي من

شعله شمع  نوازش هاي او

 گرم مي سازد غمين ماواي من

دست مي گيرد به لطف آن مهربان

مهر مي تابد به هر فرداي من



برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۱۶ تير ۱۴۰۲ساعت: ۱۲:۱۰:۵۸ توسط:نسيم موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

سخن بزرگان

مفاهيم چگونه در ذهن ما وارد مي شود ؟ بسيار ديده ايم كه مي نويسند :

سخنان بزرگان :

ولتر : چنين گفت ، نيچه : چنان گفت ، يا ، مونتسكيو : اينچنين فرمود .

بعد جمله زيبايي هم مي نويسند . مثلا :

شوپنهاور : نخستين و مهمترين عامل نيكبختي انسان عبارت است از خلق و خوي

 خود او

معمولا ، خواننده مشغول يا فريفته آن جمله مي شود . در آن جمله مي انديشد . در

 آن جمله غرق مي شود . غافل از اينكه چيز ديگري بر او تحميل شده است . و آن

 اينكه گوينده جمله " بزرگ " است . و هميشه بايد او را بزرگ بشناسي . و طبيعي

 است كه وقتي كسي را بزرگ دانستي ، بقيه حرفهاي او را هم خواهي پذيرفت .

 چه بسا كه اين آدم مثلا بزرگ ، نماينده تفكر منحطي است كه شايد در جامعه خود

 نيز مطرود است و در دنياي انديشمندان نيز محكوم . و چه بسا در جنب همين جمله

 زيبا به ملت من توهين كرده يا هموطنان مرا  تحقير كرده است . نمونه اش همين

 جناب مونتسكيو ست . در قرن هجدهم ميلادي كتابي به نام نامه هاي ايراني نوشته

 و دو نفر را به عنوان شخصيت ساده  لوح و مظهر شخصيت ايراني ، به مردم جهان

 معرفي كرده است . آيا اين آدم ها ، واقعا بزرگ اند ؟



برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۱۶ تير ۱۴۰۲ساعت: ۱۲:۱۰:۵۷ توسط:نسيم موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious