وبلاگ رایگان دانلود فیلم و سریال رایگان ساخت وبلاگ رایگان
حذف در پنل کاربری [X]
صحرا بر بال نسیم

بر بال نسیم

هرکسی از ظن خود شد یار من / از درون من نجست اسرار من

صحرا

نه کشتی هستم که بادبان برکشم ، نه کاروانم که ساربان را

 پیشاهنگ سازم ؛ من ، منم ، تنها . که فقط باید گیوه برکشم و

 صحرای روبرو را که نه کرانش پیداست و نه شن هایش پابرجا ،

 بپیمایم .

تنها رفیق راهم ، چوبدستی خارداری است که از پس مانده

 هیزم اجاق خاموشی برداشته ام ، که گاه دستم را می خلد و

 گاه پایم را ، و فقط تحملش می کنم که احساس کنم همراهی

 دارم .

هرچه هست ، باید رفت . هم زوزه باد ، این دستور را می دهد و

 هم گریز آفتاب ؛ که هم بودنش مصیبتی است و هم نبودنش .

باید رفت . تا کجا ؟ تا ناکجا آباد . جابلقا . چه میدانم ، جابلسا .

 هر جایی که اینجا نیست . آنجا که هستی ، نباشد . آنجا که رد

 پایت نباشد .

طوفان هم که باشد ، باید رفت . شن هم ببارد ، باید رفت . از

 کجا یش مپرس که همه جا جاده است ، این جاده نه سمتی

 دارد و نه سویی . فقط باید رفت .

و چه عزیز می شود آن چوبدستی در این برهوت بیکران ، که

 صدای نفسهایت را بشنود و درد دلت را گوش کند . همو که

 میگوید : پا هایت را بکش مرد . گام بردار . از من کمکی ساخته

 نیست . هرچه هستی ، خودتی . به اندازه صبرت ، مردی .



برچسب: ،
بازدید:
+ نوشته شده: ۱۶ تیر ۱۴۰۲ساعت: ۱۲:۱۱:۰۱ توسط:نسیم موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious
ارسال نظر
نام :
ایمیل :
سایت :
پیام :
خصوصی :
کد امنیتی :