بهار
زخود برآ که نسیم بهار می آید
سبک روی ز سر کوی یار می آید
ز بوی خون گل و لاله می توان دریافت
که از قلمرو آن دلشکار می آید
رهش به کوچه زلف نگار افتاده است
چنین که باد صبا مشکبار می آید
به هر کجا که رود سبز می کند چون خضر
پیام خشکی اگر زان دیار می آید
ز روح بخشی باد بهار معلوم است
که تازه از بر و آغوش یار می آید
ز چشم شبنم گل روشن است چون خورشید
که از نظاره آن گلعذار می آید
نه لاله است که سر می زند بهار از خاک
که خون ما ، به زمین بوس یار می آید
که شسته است در این آب ، روی چون گل را
که بوی خون ز لب جویبار می اید
اگر به کار جهان من نیامدم صائب
کلام بی غرض من ، به کار می آید
صائب تبریزی
برچسب: ،
امتیاز:
بازدید: