بر بال نسیم

هرکسی از ظن خود شد یار من / از درون من نجست اسرار من

درزی ایام.

 

لاله ای با نرگس پژمرده گفت

بین ، که ما رخساره چون افروختیم

گفت ما نیز آن متاع بی بدل

شب خریدیم و سحر بفروختیم

آسمان ، روزی بیاموزد تو را

نکته هایی را که ما آموختیم

خرمی کردیم وقت خرمی

چون زمان سوختن شد ، سوختیم

تا سفر کردیم بر ملک وجود

توشه پژمردگی اندوختیم

درزی ایام ، زان ره ، می شکافت

آنچه را زین راه ، ما می دوختیم

پروین اعتصامی


برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۱۶ تیر ۱۴۰۲ساعت: ۱۲:۱۱:۴۰ توسط:نسیم موضوع: بر بال نسیم نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

سرود رفتن

ای که آمده ای تا بروی ، ای که شعر رفتن ،

 یگانه سرود زندگی توست . ای که باید بروی ،

 چه نشسته باشی و چه برخاسته . ای که امروزت

 ، به سرعت باد ، دیروز می شود . خود

 ، برو ! پیش از آن که ببرندت . بر دو پای

 برو ، قبل از آنکه بر چهار دست ببرندت .

تو ، ای خفته خاک آلود . ای که در طول زندگی

 ، عرض اش را فدا می کنی ، ای که اگر بنشینی

 ، غبار هم رغبت نشستن بر اندامت می کند ، و

 اگر تکان نخوری ، غبار دفن ات می کند . تکان

 ی بخور . اگر تکان خوردن نتوانی ، دستی بیاب

 که تکانت دهد ، جایی برو که زلزله خیز

 باشد . به سرزمینی سر بزن که وجودت را

 بلرزاند .

وجودت چون سماوری است که باید بجوشد ، اسکلت

 اش امانت زمین است  اما ، اندرونش ، باید ،

 همه بخار شود ، به آسمان برود ، به گرمی تمام ،

 به سفیدی کامل ، به سبکی محض . اما ، مگر به

 این آسانی است ؟ سوختن بی سوزش درون ؟ مگر

 ممکن است ؟

باید ناله کنی ، حزین و دلسوخته جز بزنی ،

 باید چنان تاب بخوری که بی تاب شوی . قبل از

 آنکه قل بزنی باید داغ شوی ، پیش از آنکه

 بجوشی ، باید بی قرار شوی . کسی که دست بر

 پیکرت می زند ، داغی تنت را می فهمد ، اما

 این ، هرم آشوب دل توست که هم بدنت را می

 سوزد و هم دور و برت را . و تو باید گدازه

 شوی . خاکسترت نیز باید بسوزد . این همه را ،

 به خود گفتم . خودی که سوخت ...



برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۱۶ تیر ۱۴۰۲ساعت: ۱۲:۱۱:۳۹ توسط:نسیم موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

سه برزخ

 من ، کی ام ؟ مسافر سه برزخ . برزخ نخستین  ام ، به پهنای یک ارش ، و به طول نه ماه .  زندان زهدان !

  برزخ آخرینم ، به عمق یک متر و به طول تمام عرش ! رختخواب آخرت ، با بالشی سنگی و بستری خاکی .

 و ، هر دو برزخ ، بی هیچ اجازه و بی هیچ اراده .

و برزخ میانه ، همین دنیاست .دنیا ، باغی است که نه وارد شدن در آن

 ، با اجازه توست ، نه  بیرون رفتن از آن . تنها ، در درون باغ است که مجبور به

  آزاد  بودن ی .

 تفاوت سه برزخ در همین است . از آدم نخستین ، تا آخرین فرزند او - اگر هنوز آدم باشد - ، همه کس ، در همه چیز مختارند الا در آمدن ، و ، رفتن .

در برزخ این ورود و خروج ، زمام توسن سرکش اختیار را به تو سپرده اند .

 به هر طرف که می خواهی بران ! هیچ عذری میاور . بهانه ای  نتراش . در

 این ناکجا آباد ، نه نافی به تو بند است و نه خونی به رگهایت پیوند ؛ مستقلی !

 ناکجا آبادت را خودت باید بسازی . نه افسوس از آمدن مسموع ، نه

 جهل از آینده مقبول است . "حال" را به دست تو داده اند ، چه بخواهی و چه

 نخواهی . چرا ؟  آنچه فرشتگان نمی دانستند و هنوز نمی دانند ، همین راز است .

 



برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۱۶ تیر ۱۴۰۲ساعت: ۱۲:۱۱:۳۸ توسط:نسیم موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

تمدید حیات

دیدن به یکبار ، هر چند گرم ، دل را بس نیست ، بازدید هم لازم است ؛ نفس هم که می کشی ، دم کافی نیست . بازدم لازم است ، که سینه ات را جلا دهد  ، که روحت را آرامش بخشد ، که قلبت را به تمدید حیات ـ آنگونه که سعدی می نامد ـ مطمئن سازد  . خانه را که ، تکانده ای ، مهمانت را خواسته ای . او هم ، خانه را تکانده و منتظر توست . بهار ، سایه بال هایش را  بر هر دو خانه  ، پهن کرده ، و از منافذ پر های سفیدش ، خوشه های طلایی نور خورشید را بر کف دستانت می ریزد . ماهی پولک طلایی ، رقص سالانه اش را به آهنگ چشم تو آغاز می کند و در بلورین سن طاقچه اطاقت هم تو را و هم آینه را و هم خود را ،  به تماشا دعوت می کند . در را که می کوبند ، زنگوله های کوچک قلبت به صدا در می آید ، عیدی باید بدهی ؟  یا بگیری ؟ کدام دلچسب تر است ؟ دست که را باید بگیری ؟ به کدام آغوش باید بخزی ؟ گرمای وجود که را باید حس کنی ؟ چگونه است حالی به حالی شدن و حوّ ل حالنا را خواندن ؟ سال را چگونه باید صد سال کنی ؟



برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۱۶ تیر ۱۴۰۲ساعت: ۱۲:۱۱:۳۸ توسط:نسیم موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

خلوت ستاره

ستاره به خلوت من ،

  راز دار می آید

و زهره درین بزم ،

 ساز دار می آید

و آسمان و هزاران ستاره سحرش

به حرمت عشقم ، نماز دار می آید

چه چنگ قشنگی است به دامن ناهید

که فلک به شنیدن آن ، نیاز دار می آید

کنون شعله خورشید ، منتظر به دمی است

چرا که روز مرادم ، ناز دار می آید



برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۱۶ تیر ۱۴۰۲ساعت: ۱۲:۱۱:۳۷ توسط:نسیم موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

هزار پروانه

از من آن کامیاب را چه غم است

زین شب آن ماهتاب را چه غم است

ذره ها  گر  شوند  زیر و زبر

چشمه آفتاب را چه غم است

گر مرا نیست خوابی اندر چشم

چشم آن نیم خواب را چه غم است

گر  بسوزد  هزار  پروانه

مشعل خانه تاب را چه غم است

ور کنم من سوال ِ کشتن ِ خویش

ترُک حاضر جواب را چه غم است

خسرو ار جان دهد ، تو دیر بزی

ماهی ار مرد ، آب را چه غم است

امیر خسرو دهلوی



برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۱۶ تیر ۱۴۰۲ساعت: ۱۲:۱۱:۳۷ توسط:نسیم موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

پروین اعتصامی

پروین ، ستاره ای نورانی است و در همان حال ، مجمع ستاره ها .

 شش ستاره در بهترین سوی کهکشان ، و گردن بند ِ چشمک زن ِ آسمان ، و سینه

 ریز درخشندۀ فضای ایزدان . این ستاره که صمیمی ترین نجمۀ کهکشان ادبیات

 ایران است ، در چنین روزی  و در سال ۱۲۸۵ ، در شهر تبریز ، چشم بر جهان

 گشود . زبان او به قدری غنی ، و کلام او به حدی پر محتواست که 35 سال عمر

 او را به گنجی از شناخت و شعر و شعور تبدیل کرد .

از این گنجینه  :

ای دل ، بقا ، دوام و بقائی چنان نداشت

ایام عمر ، فرصت برق جهان نداشت

روشن ضمیر آن که ، از این خوان گونه گون

قسمت همای وار ، به جز استخوان نداشت

سر مست ، پر گشود و سبکبار ، بر پرید

مرغی که آشیانه دراین خاکدان نداشت

هشیار آن ، که انده نیک و بدش نبود

بیدار آن ، که دیده به ملک جهان نداشت

کو عارفی کز آفت این چار دیو رست

کو سالکی که زحمت این هفت خوان نداشت

گشتیم بی شمار و ندیدیم عاقبت

یک نیکروز ، کو گله از آسمان نداشت

آنکس که بود کام طلب ، کام دل نیافت

وانکس که کام یافت ، دل کامران نداشت

......

از دل سفینه باید و از دیده ، ناخدای

در بحر روزگار ، که کنه و کران نداشت

آسوده خاطر این ره بی اعتبار را

پروین ، کسی سپرد که بار گران نداشت

 



برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۱۶ تیر ۱۴۰۲ساعت: ۱۲:۱۱:۳۶ توسط:نسیم موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

قلم

قلم را که به دست می گیری ، او دست تو را می گیرد . قلمت بلمی می شود در رودخانه خروشان احساساتی که نمیدانی از کدامین سلسله کوه های سپید سر چشمه گرفته اند . تو را می برد به قلمرو  هزاران راز گفته و ناگفته ، و اسرار شنیده و ناشنیده . گاه ، بال ی می شود برای پرواز و گاه ، سفینه می شود برای صعود . بر روی کاغذ چنان می لغزد که انگار قهرمان  پاتیناز است ، و در صحنه صفحات چنان می رقصد که سیه چشم کشمیری و ترک سمرقندی . ناز نازان ، رمز می سراید و عشوه کنان ، بر دفترت نشانه می گذارد . گهی دعوتش به سوی باده ، گهی اشارتش به زلف یار ؛ گهی پرده نشینی می خواهد ، گهی میل چمن دارد . لحظه ای پای می کوبد و رامشگر است ، و لحظه ای بر چشمهایش اشک سحر دارد  . ساعتی شاد است و با هلهله ، ساعتی دیگر ، رنج دوران دارد و هزاران گله .

سفر ها با راحله ای خوش رفتار به رویا هایت می برد . قافله ها می سازد به دور دست های تاریخ ، نقبی می زند به خاطرات تلخ و شیرین ، و لذت بیتابی را به رفیق خود که تو باشی هدیه می کند . او سر انگشت تو را بازی می دهد . یک چیز را دانسته ام که می خواهد راز دلت را از زبان انگشتت بیرون بکشد . مواظب باش .    

 



برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۱۶ تیر ۱۴۰۲ساعت: ۱۲:۱۱:۳۵ توسط:نسیم موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

آن

یک لحظه هم غنیمت است . چه میدانی لحظه ی دیگری هم ، هست  یا  نه . که چه کنی ؟ آنکه عابد است ، می گوید عبادت . آنکه عارف است ، می گوید کشف . آنکه دم غنیمتی است می گوید عیش . آنکه عاشق است ، می گوید دیدار دوست . بویژه لحظه های شب . که دل ، سویی نمی بیند جز آن سو . حافظ وار ، می گوید که :

شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی

غنیمت است اگر دمی ، روی دوستان بینی

و فردوسی وار ، که

از این پنج شین ، روی رغبت متاب

شب و شاهد و شمع و شهد و شراب

 و لحظه ای که  من و تو در آنیم ، میان دو نیستی است . گذشته ، که نیست ؛ آینده هم که ، نیست . آنچه هست ، همین لحظه است که سرمایه توست . در این قاموس ، ضمیر اشاره به دور هر گز ، کاربرد ندارد . نمی توانی بگویی " آن " لحظه . و تو چه حالی داری در این لحظه ؟ با دوست یا بی دوست ؟

 



برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۱۶ تیر ۱۴۰۲ساعت: ۱۲:۱۱:۳۵ توسط:نسیم موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

روز میلاد عشق

دوست داشتن و عشق ، در منظومه های رومانتیک یک بعدی ، در تاریخ  نیم بعدی ، و در اجتماعیات کاملا  معکوس معنا می شود . شاعران رومانتیک ، عشق را منحصر به" فرد" می دانند ، آهن ربایی  که در یک قطب آن ، فقط  لیلی ، و در قطب دیگر فقط مجنون قرار دارد و دیگر هیچ . عشق این دو قطب ، هر چه طوفانی باشد ، از حوزه روابط آن دو بیرون نمی رود و هیچ انسان دیگری را بهره مند نمی کند . مورخین ، آن را مایه تصادم های تاریخی و یا ، شیره بظاهر شیرینی برای چسباندن خاندانها و حکومت ها می دانند که غالبا هم بی سرانجامند و موجب بدنامی تاریخ .  نویسندگان علوم اجتماعی هم آن را مقدمه تنظیم سند نکاحیه میدانند و از موجبات تولید نسل و تکثیر اولاد .

در این نگاه ها عاشق ، موجود خود خواهی است که معشوق را فقط برای خود می خواهد و برای تصاحب آن حاضر است حریفان را به خون ، و دنیا را به آتش بکشد ، و حتی معشوق را نیز قربانی کند ؛ همان که زنده یاد شریعتی در کویر جاودانه اش و در رجحان دوست داشتن بر عشق ، به زیبایی توضیح می دهد .

در این نگاه ، هر دو قطب ، عاشق و معشوق ، موجودات رد اونلی بیش نیستند که فقط یک USER  دارند .

اما عاشقی را می شناسم که به یک عالم عشق ورزید ، آنهم نه عالمیان زمان خود ، که به همه نسل ها و همه عصر ها . عشق خود را سخاوتمندانه نثار می کرد ، نه در حبس اطاق خود ، که چون فروشندگان دوره گرد به درب خانه های محتاجان عشق می برد . طبیبی بود که در مطبش محبوس نبود ؛ درمانش را به محضر بیماران می برد . رد اونلی نبود ، همیشه آماده عرضه خویش و مهیای فری داونلود بود . او عاشق بود و آموزگار عشق . دوست داشتن را دوست می داشت و فقط برای هدیه کردن آن آمده بود . هر گز اخم نکرد جز در مقابل دشمن عشق ، و گفت : راه زندگی دوست داشتن است . پس فردا روز میلاد اوست .



برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۱۶ تیر ۱۴۰۲ساعت: ۱۲:۱۱:۳۴ توسط:نسیم موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

عید

چند روز مانده به عید ؟ رسم جا افتاده کلاس

 ها و تخته سیاه ها و تخته سبز ها بود که از

 فردای تعطیلات سیزده می نوشتیم 352 روز

 مانده به عید . اما امروز چه تقصیری دارد ؟

 که عید نباشد ؟ که آرایش هفت سین اش یک قلم

 کم داشته باشد ؟ که طاقچه اطاقش بی سبزه

 باشد ؟ روز های خدا همه " نو "روزند ، چون

 دانه های شانه ، همه برابر . رنگ آمیزی روز

 با ماست . حتی شب را نیز می توان نوروز

 کرد . آنها که خندیده اند خوب می دانند .

 حتی آنها که در خلوت مهتاب گریسته اند می

 دانند که آن شب ، چه " روز " خوبی بود .



برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۱۶ تیر ۱۴۰۲ساعت: ۱۲:۱۱:۳۴ توسط:نسیم موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

خبر

خاک نفس می کشد ،

 نسیم و باران زمین را آب و جارو می کنند ،

 طبیعت سفره می آراید و سبزی دشت ، به نوازش چشم  می

 آید ،

 غنچه ها درد زاییدن گرفته اند و مرغکان بست نشین ، اراده 

 پریدن و ترک آشیانه دارند . هوا پوست می اندازد و تصمیم

 دگرگونه شدن دارد ، عطر از زمین و زمان برمی خیزد .

 می دانی چرا ؟ می گویند  خبری در راه است ....



برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۱۶ تیر ۱۴۰۲ساعت: ۱۲:۱۱:۳۳ توسط:نسیم موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

بهار

زخود برآ که نسیم بهار می آید

سبک روی ز سر کوی یار می آید

ز بوی خون گل و لاله می توان دریافت

که از قلمرو آن دلشکار می آید

رهش به کوچه زلف نگار افتاده است

چنین که باد صبا مشکبار می آید

به هر کجا که رود سبز می کند چون خضر

پیام خشکی اگر زان دیار می آید

ز روح بخشی باد بهار معلوم است

که تازه از بر و آغوش یار می آید

ز چشم شبنم گل روشن است چون خورشید

که از نظاره آن گلعذار می آید

نه لاله است که سر می زند بهار از خاک

که خون ما ، به زمین بوس یار می آید

که شسته است در این آب ، روی چون گل را

که بوی خون ز لب جویبار می اید

اگر به کار جهان من نیامدم صائب

کلام بی غرض من ، به کار می آید

صائب تبریزی



برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۱۶ تیر ۱۴۰۲ساعت: ۱۲:۱۱:۳۳ توسط:نسیم موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

بهاری زود تر

نغمه داوودی می شنوم  ، و بشارتی از بطحا .

 چنگ ، گرچه می نالد ، ولی شاد است ، و طنبور ، هر چه می نوازد ، دلشاد است .

 لحن قناری دگرگونه است ؛ طوطی سخن سرا  لحجه عوض  کرده است و بلبل به شیوه ای دیگر می خواند .

 مضراب را که بر گیسوی تار می زنی ، یار به رقصی جدید می آید و لب که بر لب نی می نهی ، برکه مستانه تر می جوشد .

 این شور چیست که شیرین است ؟ این چه وجدی است که در پروین است ؟ 

چه شده است ؟ بهار ؟ یا بهاری زود تر از بهار ؟

بوی میلاد می آید . بوی یار می آید .

آب زنید راه را ...



برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۱۶ تیر ۱۴۰۲ساعت: ۱۲:۱۱:۳۲ توسط:نسیم موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

اوج

اوج کجاست ؟ همه می خواهند اما نمی دانند

 کجاست . بالاترین نقطه است اما خود ، بالاتری

 دارد . اوجی دو باره دارد . اوج در اوج .

 به کجا می رسی ؟ گیج می شوی . بهتت می برد

 از معماری جهان . چگونه ساخته است خدا که

 با هیچ مقیاسی نمی شود فهمید . اشرف مخلوقات

 باشی و اینهمه در ماندگی ؟ در حبابی به نام

 جهان باشی و اینچنین حیران ؟ اما چه لذتی

 دارد این حیرانی !هیچ لذتی فراتر از لذت

 جستجو نیست .  اشتیاق پیدا کردن ، رنج را

 از یاد می برد . باید بگردی تا پیدایش کنی

 ؛ باید بسوزی تا چهره بنماید ، باید منزل

 به منزل بروی تا برسی یا نرسی ، اما در هر

 منزلی وصالی است . با هر نگاهی چشمک او را

 می بینی . ذره ای هستی در پی آفتاب . ذره

 هم نیستی اما حضورآفتاب  را حس می کنی اما

 چرا باید بروی ؟ چند منزل دیگر ؟ تا کی ؟

 این همه دواندن چرا ؟  او اینگونه می

 خواهد . باید ملتهب شوی ...



برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۱۶ تیر ۱۴۰۲ساعت: ۱۲:۱۱:۳۱ توسط:نسیم موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious