گفتم و گفت
یار گفت از غیر ما پوشان نظر ، گفتم به چشم
وانگهی ، دزدیده در ما می نگر ، گفتم به چشم
گفت اگر یابی نشان پای ما بر خاک راه
بر فشان آنجا به دامن ها گهر ، گفتم به چشم
گفت اگر سر در بیابان غمم خواهی نهاد
تشنگان را مژده ای از ما ببر ، گفتم به چشم
گفت اگر گردد لبت خشک از دم سوزان و آه
باز ، می سازش چو شمع از دیده تر ، گفتم به چشم
گفت اگر بر آستانم آب خواهی زد ز اشک
هم به مژگانت بروب آن خاک در ، گفتم به چشم
گفت اگر گردی شبی از روی چون ما ها جدا
تا سحرگاهان ستاره می شمر، گفتم به چشم
گفت اگر داری خیال وصل ما را ای کمال
قعر این دریا بپیما سر به سر، گفتم به چشم
کمال خجندی
برچسب: ،
امتیاز:
بازدید: