تب شعله
دل و دیده ای که دارم ، همه لذت نظاره
چه گنه اگر تراشم ، صنمی ز سنگ خاره ؟
تو به جلوه در نقابی ، که نگاه بر نتابی
مه من ، اگر ننالم ، تو بگو دگر چه چاره ؟
چه شود اگر خرامی ، به سرای کاروانی
که متاع کاروانش ، دلکی است پاره پاره ؟
غزلی زدم که شاید ، به نوا قرارم آید
تب شعله کم نگردد ، ز گسستن شراره
دل زنده ای که دادی ، به حجاب در نسازد
نگهی بده که بیند ، شرری به سنگ خاره
همه پاره دلم را ، ز سرور او نصیبی
غم خود چه سان نهادی ، به دل هزار پاره
نکشد سفینه را کس ، به یم بلند موجی
خطری که عشق بیند ، به سلامت کناره
به شکوه بی نیازی ، ز خدایگان گذشتم
صفت مه تمامی ، که گذشت بر ستاره
محمد اقبال لاهوری
برچسب: ،
امتیاز:
بازدید: