خاک و آفتاب ؟
ای آرزوی چشمم ، رویت به خواب دیدن
دوری نمی تواند ، پیوند ما بریدن
ترسم که جان شیرین ، هجران به هم رساند
تا وقت آنکه باشد ، ما را به هم رسیدن
موقوف التفاتم ، تا کی رسد اجازت
از دوست یک اشارت ، از ما به سر دویدن
تا روح بر نیاید ، جهدی همی نمایم
مشتاق را نشاید ، یک لحظه آرمیدن
چشمی که دیده باشد ، آن شکل و آن شمایل
بی او ملول باشد ، از روی خوب دیدن
ما را به نیم جانی ، وصلت کجا فروشند
ارزان بود به صد جان ، گر می توان خریدن
حیران شده است عقلم ، در صنع پادشاهی
کز خاک می تواند ، خورشید آفریدن
باشد همام شب ها ، در آرزوی خوابی
وقتی مگر خیالت ، در بر توان کشیدن
همام الدین تبریزی
برچسب: ،
امتیاز:
بازدید: