امید
به شب ، آن آرزو پرسید از امید ....
در این پر مه نشیب تند درد آلود
تو با من باز... می آیی ؟
چرا چشمم چنین تار است ؟
بیمار است ؟
ورای این همه ابر و مه و سنگ و کلوخ و دشت ...
راهی هست ؟
نشستن می توان یکدم ؟
که چشم خیس را از خاطرات رفته .... خشکانید ؟
و آیا از پس فقدان آن خورشید
فردا باز ...
صبحی هست ؟
و آیا چشمه ای در سنگلاخ خستگی ها دیده خواهد شد ؟
که اشک شور شبهای پر از غم را
بشورد ، کهنه سازد ماتم دیرین این دل را ؟
....
و لبخندی زد آن امید ...
که از اعماق هر چاهی ...
به بیرون می رود ، راهی ...
برچسب: ،
امتیاز:
بازدید: