آرزو
ای آرزوی جانم ، در آرزوی آنم
کز هجر ، یک شکایت ، در گوش وصل خوانم
دانی چگونه باشم ؟ در محنتی چنینم
زان پس که دیده باشی در دولتی چنانم
با دل به درد گفتم کاخر مرا نگویی
کان خوشدلی کجا شد ؟ دل گفت می ندانم
آری گرت بیابم ، روزی به کام یابم
ورنه چنانچه باشد ، زین روز در نمانم
گه گه به آب دیده ، خرسند کردمی دل
کار آنچنان شد اکنون ، آن هم نمی توانم
من این همه ندانم ، دانم که می برآید
جانم ز آرزویت ، ای آرزوی جانم
انوری ابیوردی
برچسب: ،
امتیاز:
بازدید: